وارث معصیت

2015-05-21 23:14

بخواب مینا!

آرام بخواب

بانوی باشکوه

تو ای ملکه ­ی بی ­پیرایه­ ی معرفت

بخواب!

که درمان ندارد خطاهای نفرین شده ات.

در رؤیاهایم که برمی­ خیزی

از معیصتی که در عشق بر سرت آمد

از ظلم فزرندان بر مادر

وَ از مظلومیت ظالمانه زن در عشق، وحشت می­کنم.

یادت هست!

وقتی نوه­هایت را طفولیت دخترانت زایمان می­کرد

تو را شهوت یار بلندبالا فتح کرده بود!

و تو نفرین شدی

نفرین خدایان عبوسی که تو را در گهواره

به عقد دست های چروکیده وحشت درآوردند.

بخواب مینا!

ای پرشکوه بانوی سار[1]

ای که نعش ات را هم دریغ کردند از یار

آن فاتح

پس از تو لال شد

بسان یک مجرم خوار شد

نعش اش را لای بته­های چروکیده غم هایش یافتند.

 

بخواب مینا!

میراث تو را بر دوش دارم

در این اقیانوس دور

نغمه­ های شرورانه­ات را از بر کرده­ام

برای همزادهای غربی ات

که به ضیافت نبودنت دعوت شده­اند،

تا برای چشمه­های حیات

بنوازیم، بخوانیم

 شرارت مقدس ات را.

***

مینا!

آرام بخواب

من آمده­ام با چمدانی از نگاه های تو

به سرزمینی که گویند

عشق تاریخ دارد

معیصت درمان!

مینا!

بخواب!

برخواهم گشت

و

وصیت عشق را به جا خواهم آورد

گور خالی­ای  اگر کنارت یافتم.

 

25/11/2014-17:00

 

 

 

 

 


[1] پرنده سار