یادداشتی بر سفر فرانکفورت

2012-06-12 14:15


روز 22ماه ژوئن از طرف انستیتوی " ای وی" در فرانکفورت برای شعرخوانی دعوت شده بودم. همینطور چند تا از کارهای نقاشی و عکاسی ام در آنجا به نمایش گذاشته شدشعرهای فارسی توسط چند نفر (ماری، همایون و کارولین) به زبان آلمانی ترجمه شد و بعد از خواندن هر شعر توسط خودم به زبان فارسی، ترجمه آلمانی آن نیز خوانده می شد.خواندن شعر در جمع دوستان آلمانی مرا با سؤالات و چالش های جدید در شعرهام مواجه کرد. چیزی که تا به حال در میان مخاطبانم در ایران با آن مواجه نشده بودم. در طول این چند سالی که شعر نوشته ام و نقاشی کشیده ام هیچگاه با سئوالی که بتواند ذهن مرا دچار چرایی انتخاب جملات، رنگها و سوژه ها کند روبرو نشده بودم. عدم پرسش های اساسی به نظر من ذهن خالق اثر را با بن بست روبرو می کند. من شعرهایم را در چارچوب فرهنگ ایرانی نوشته ام و رویدادهای درون شعرهایم برای مخاطب اروپایی تازه و عجیب به نظر می رسد. دوست عزیزم ماری که برای شناساندن من به مخاطبان آلمانی تلاش خستگی ناپذیری می کرد سعی داشت ارتباطی را که خود با کارهایم برقرار کرده بود به همزبانانش منتقل کند. تفسیرهای او از کارهای من تأثیر زیادی در اینکه خودم را با پرسشهای اساسی روبرو کنم داشته است. و مسئله دیگر اهمیتی است که مخاطب اینجا برای افرادی که می خواهند آثارشان را خلق و در معرض دید عموم بگذارند، قائلند. تجربه من در ایران برای من چیزی جز اینکه زیاد خودم را جدی نگیریم و حتی ارزشی برای آثار خودم قائل نباشم، نبود. اما دوستان اینجایی ام برای ساده ترین طرح و داستان و شعرم ارزش زیادی قائل هستند. من در میان مخاطبان ایرانی ام همیشه با به به و چه چه های فراوانی روبرو بوده ام که در واقع از دریافتشان نه تنها احساس خوبی نداشته ام بلکه همیشه نگران بوده ام.برای اینکه این نوع تحسین های توخالی در نهایت فرد را در وضعیتی قرار می دهد که به بی اهمیتی وجودش واقف گردد. اما در میان مخاطبان اینجایی ام نه تنها به به و چه چهی نشنیدم بلکه با چالش های اساسی مرا روبرو کرده اند و تحلیل هایشان از کارهای من مرا درگیر مسئله ای به نام عدم توانایی پرسش در مملکت خودم کرده است. حتی خود من به عنوان خالق اثر کمتر خودم را با پرسش در هنگام خلق اثری روبرو می کنم. تناقضاتی که سالهاست در آثارم موج می زنند و هیچگاه ازوجودشان با خبر نبودم. هیچکدام از دوستانی که آثارم را می خواندند حتی یکبار هم به خاطر وجود آن تناقض ها مرا با این سئوال اساسی که دلیل وجود آنها چیست؟ روبرو نکرده اند. واقعاً چرا؟ آیا ما واقعاً با طرح پرسش مسئله داریم یا مشکل جای دیگری است؟مخاطب اروپایی در مقابل هر مسئله جدیدی یک چرای آماده دارد و عموماً پس از دریافت پاسخ از طرف صاحب مسئله تحلیل خود را نیز ارائه می دهد. اما عدم روبرویی من با پرسش های اساسی این توهم را در من بوجود آورده بودکه من دارم مسائل مهمی را مطرح می کنم. اما طی یک سال گذشته و فرصت دوستی با هم سن و سالان اروپایی ام من را از شر این توهم خلاص کرد. اما ناگفته نماند که در میان دوستان خوب ایرانیم در اروپا هم با پرسشهای خوب و اساسی روبرو شده ام. آقای ناصر مهاجر یکی از کسانی است که در داستانهای کوتاهم مرا با چالش های مهمی روبرو کرده است. و همینطور عمو و خاله نازنینی در اینجا دارم که با حوصله نوشته هایم را می خوانند و آنها را مورد نقد قرار می دهند و از این بابت خودم را جزو کسانی می دانم که بعد از مهاجرت شانس آشنایی با کسانی را می یابند که تأثیرات مهمی در زندگیشان می گذارند.مخاطبان خوبی که خالق اثر را با پرسشهای اساسی روبرو می کنند فرصت مناسبی را در اختیار خالق اثر قرار می دهند تا بتواند به عنوان مخاطب خود را مورد مطالعه قرار دهد. در پایان اینکه: نوشتن در میان مخاطبانی که از فرهنگ اروپایی تغذیه می کنند سخت اما لذت بخش است