وارث معصیت
بخواب مینا!
آرام بخواب
بانوی باشکوه
تو ای ملکه ی بی پیرایه ی معرفت
بخواب!
که درمان ندارد خطاهای نفرین شده ات.
در رؤیاهایم که برمی خیزی
از معیصتی که در عشق بر سرت آمد
از ظلم فزرندان بر مادر
وَ از مظلومیت ظالمانه زن در عشق، وحشت میکنم.
یادت هست!
وقتی نوههایت را طفولیت دخترانت زایمان میکرد
تو را شهوت یار بلندبالا فتح کرده بود!
و تو نفرین شدی
نفرین خدایان عبوسی که تو را در گهواره
به عقد دست های چروکیده وحشت درآوردند.
بخواب مینا!
ای پرشکوه بانوی سار[1]
ای که نعش ات را هم دریغ کردند از یار
آن فاتح
پس از تو لال شد
بسان یک مجرم خوار شد
نعش اش را لای بتههای چروکیده غم هایش یافتند.
بخواب مینا!
میراث تو را بر دوش دارم
در این اقیانوس دور
نغمه های شرورانهات را از بر کردهام
برای همزادهای غربی ات
که به ضیافت نبودنت دعوت شدهاند،
تا برای چشمههای حیات
بنوازیم، بخوانیم
شرارت مقدس ات را.
***
مینا!
آرام بخواب
من آمدهام با چمدانی از نگاه های تو
به سرزمینی که گویند
عشق تاریخ دارد
معیصت درمان!
مینا!
بخواب!
برخواهم گشت
و
وصیت عشق را به جا خواهم آورد
گور خالیای اگر کنارت یافتم.
25/11/2014-17:00